فصل دوّم: انسان شناسی | ۳
انسان در عین حال که یک حقیقت بیش نیست، اما حقیقتی است که ابعاد مختلف وجودی دارد. انسان در عین حال که در مرحلهی پایین یک جسم طبیعی و یک حیوان است، اما در مرحلهی بالاتر، روح ملکوتی و نفخهی[1] الهی دارد و انسانیت انسان هم به همین روح ملکوتی و نفخهی الهی اوست. اگر انسان بر سایر موجودات، برتری دارد، برای همین روح ملکوتی است. از این جهت در قرآن کریم، خداوند به پیغمبرش میفرماید:
مردم دربارهی روح از تو سؤال میکنند. در پاسخ آنها بگو: روح از عالَم امر پروردگار من است.[2]
علامه طباطبائی(قدسسره) در تفسیر این آیه میفرماید:
خداوند متعال، جواب مردم را داده، نه اینکه خواسته مطلب را بدون جواب بگذارد. وقتی مردم سؤال میکنند: روح چیست؟ میفرماید: روح از عالَم امر است.[3]
یعنی روح از عالَم دیگری غیر از این عالم است. خلاصه، از عالم خلق و جسم و جسمانیات و مادّه نیست، بلکه از عالم امر است. پس در واقع، جواب مردم را داده است. سپس برای رفع استبعاد مردم که میگویند ما که روح را نمیبینیم، میفرماید: علمهایی که به شما داده شده است خیلی زیاد نیست؛ علوم کمی در اختیارتان قرار داده شده است. بنابراین، چنین نیست که هر چیزی را که شما نتوانستید آن را بفهمید، وجود نداشته باشد. هست، ولی شما آن را درک نمیکنید. این اشاره به همان جنبهی ملکوتی و نفخهی الهی نفْس آدمی و انسانیت انسان است. اگر خداوند متعال، انسان را خلیفهی خود (خلیفة الله) مینامد، به دلیل وجود این امتیاز است که در انسان وجود دارد. وقتی خداوند متعال میخواست آدم ابوالبشر را خلق کند به ملائک فرمود: میخواهم در زمین خلیفهای برای خود قرار دهم. ملائکه چون میدانستند این موجودی است مادی و جسمانی که لازمهاش تزاحم و خونریزی است، از خداوند پرسیدند: پروردگارا! تو میخواهی برای خود جانشینی قرار بدهی که در زمین فساد و خونریزی میکند؟! ـ تعریض به اینکه شاید این انسان، صلاحیت جانشینی خداوند را نداشته باشد ـ اگر میخواهی خلیفه قرار دهی تا تو را تقدیس و تسبیح کند، ما هستیم که تسبیح تو را بگوییم و تقدیست کنیم. خداوند فرمود: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید.[4]
از این آیه چنین استفاده میشود که خداوند متعال که بنی آدم را آفرید از ابتدا به عنوان خلیفهی خود آفرید. خلیفه به معنای جانشین و قائم مقام است. در واقع، کسی که کارهای دیگری را بر عهده بگیرد؛ مصداق خلیفه است. گاهی انسان انجام یک سری امور را به دیگری واگذار میکند و میگوید این کارها را انجام بده. این شخص در انجام آن کار، خلیفهی او میشود. راغب اصفهانی در تفسیر این آیه میگوید: معمولاً در سه جا خلیفه داریم: یکی، جایی که فردی غایب است و کسی را جانشین خود قرار میدهد که وقتی حاضر نیست، کاری را برایش انجام دهد. این همان خلیفه است. گاهی هم: فردی که در حالت احتضار است وصیت میکند و فردی را جانشین خود قرار میدهد که بعد از مرگ او، به کارهایش رسیدگی کند و گاهی هم: خلیفه را به این منظور قرار میدهند که شخصی امور یک فرد ناتوان را انجام دهد. اما در مورد خداوند متعال که انسان را خلیفهی خود قرار داده است هیچ یک از این سه نوع، مصداق ندارد، زیرا خداوند، نه غایب است، نه مرگ دارد و نه عاجز است که نتواند کارش را انجام دهد. راغب در ادامه میگوید: چهارمین فرض این است که فردی، دیگری را به دلیل تشریف، احترام، بزرگداشت و اثبات عظمتش در برابر دیگران جانشین به دیگران معرفی میکند؛ یعنی با اینکه خودش حاضر است، قُدرت هم دارد و کار هم میتواند بکند، اما چون میخواهد بگوید این شخصیت، شخصیت ارزندهای است، او را خلیفهی خود معرفی میکند. راغب اصفهانی معتقد است: خداوند متعال که انسان را خلیفهی خود معرفی کرد، مصداق نوع چهارم است. خدا برای اینکه عظمت انسان را در بین سایرین به اثبات برساند، برای ابراز ارزش و عظمت انسان و برای اینکه ملائک و جن و دیگران ارزش انسان را بفهمند و حتی خود انسان عظمت خود را درک کند او را خلیفهی خود معرفی خواند. ممکن است کسی خلیفهی کدخدا یا شهردار یا بخشدار یا استاندار یا رئیس جمهوری باشد، خلیفه هر کسی که باشد، تابع همان کسی است که او را به خلافت میگیرد؛ یعنی عظمت آن خلیفه به همان نسبت معلوم میشود. اگر رئیسجمهوری خواست برای خود خلیفه معلوم کند، جانشینی که مناسب با کار و عظمت و شغلش باشد، معرفی میکند. در سایر کارها نیز این چنین است.
انسان، مرکّب است؛ یعنی از روح و بدن، ترکیب یافته است که هر یک آثار و احکامی دارد و همانطور که بدن، صحت و مرض دارد، روح هم صحت و مرض دارد. و همانطور که امراض جسمانی قابل علاج هستند، امراض روحانی نیز علاج و مداوا میشوند. اما چون امراض روحانی در نظر خداوند متعال مهمتر بوده و شقاوت یا سعادت فرد در آن است، لذا انبیایی را که طبیبان ارواحند، برانگیخته تا مردم را هدایت نمایند، چون به واسطهی ادلهی قطعی ثابت گشته که جود بر خدا لازم و ذاتی اوست و بخلی در آن ذات وجود ندارد؛ همانگونه که آیات و روایات هم بر این امر دلالت دارند. پس چون مردم محتاج هدایت و رشد و کمال بودهاند خدا هم از این لطف، دریغ نکرده و با بعثت پیامبران و به وسیلهی ارسال وحی و نزول کتابهای آسمانی بر پیامبران اراده کرده تا مردم هدایت شوند و در هر دورهای به مقتضای احتیاج مردم و امراض آن زمان، دستورهای لازم را داده است. مردم اعصار پیشین، کمتر به امراض روحانی مبتلا بودهاند، چون تزاحمات و اجتماعات، کمتر و مردم، سادهتر و به فطرتِ سلیمِ انسانی نزدیکتر بودند. البته استعداد تکامل هم در آنها ناچیزتر بوده است. از این جهت، دستورهای پیامبران گذشته ـ پیش از پیامبر اسلام ـ بسیار مختصر بوده است. کتابها و الواحی که بر پیامبران گذشته نازل گشته، امروزه در دست نیست و بسیاری از آنها کاملاً مفقود شده و فقط تورات و انجیل باقی است؛ هر چند بر کسی پوشیده نیست که تورات و انجیل کنونی همان کتابهای نازل شده بر موسی و عیسی نیست؛ کما اینکه قرآن کریم این مطلب را صریحاً بیان کرده است؛ همانگونه که از مطالعهی آنها نیز مطلب روشن میشود. برای نمونه: در تورات، قضیهی وفات حضرت موسی و کیفیت دفن او بیان شده! پس معلوم میشود این کتاب پس از وفات موسی تألیف شده است. همچنین موارد دیگر که تحقیق در این مسئله از موضوع این نوشتار، خارج است. پس مطالبی که در تورات و انجیل آمده است، بیان یک سلسله تواریخ و شرح حال و نَسَب بنیاسرائیل و جنگهای آنها و سلاطین زمان میباشد و دستورهای اخلاقی در آن بسیار کم است.
1- دلیل برتری انسان بر دیگر موجودات چیست؟
2- چرا خداوند انسان را خلیفهی خود معرفی کرد؟
[1]. نفخه: دَمش ـ نَفْس.
[2]. «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً» (اسراء، آیهی 85).
[3]. ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 13، ص 171 ـ 172.
[4]. «وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرضِ خَلِیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره، آیهی 30).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت